در دل اندرونهای هزارپیچ عمارت قاجاریه، تاجالملوک خاتون، با ناز و غمزهای از تبار ماه و مهتاب، خرامان و دلآرا، خویش را به هزار آینه آراسته بود. عبیر و عنبر در هوا پیچیده، چادر عبایی بر سر و حریرین ردایی بر تن، در انتظار قدوم مبارک حضرت والا، ناصرالدینشاه قاجار، لحظه میشمرد. هر نفَسش ترنم شعری از شور بود و هر نگاهش آتشی در جان اهل دربار. قرار بر این بود که به دیدار شاهانه مشرف گردد؛ و چه دیداری، که خود حکایتی دیگر داشت
داف قجری
